نویسنده: سودابه احمدی

طیرو و طیرا بال‌بال می‌زدند. طیرا قاقو قاقو خندید: «پیامبر(ص) دارند آن طرف برکه‌ی غدیر وضو می‌گیرند.»

طیرا و طیرو دور سر پیامبر(ص) چرخیدند. پیامبر(ص) نگاهشان کردند. آن‌ دو لبخند زدند. کنار پای ایشان نشستند و آب خوردند.

مردی به پیامبر(ص) نزدیک شد و گفت: «ای رسول خدا، باقی حاجیان به غدیر رسیدند.»

پیامبر(ص) سر تکان دادند. طیرو گفت: «تو می‌دانی چرا پیامبر(ص) اینجا مانده‌اند؟» طیرا پرهایش را تندی تکان داد: «از وقتی آمده‌اند، برکه‌ی غدیر خم پر از آب شده است.»

هر دو پریدند و بالای سر مردم زیادی که اطراف برکه جمع شده بودند، پرواز کردند. هوا خیلی گرم شده بود. طیرو روی سر شتر سفیدی نشست و از او پرسید: «تو می‌دانی چرا همه اینجا جمع شده‌اند؟» شتر با آرامش چشم‌های درشتش را باز کرد: «ما از مکّه می‌آمدیم که ناگهان پیامبر(ص) دستور دادند هر که جلوتر از غدیر رفته است برگردد و هر که عقب مانده است برسد که کار مهمّی دارند.»

طیرا گفت: «تو که خوب استراحت کردی!»

شتر سفید گفت: «صاحب من علی‌بن ابی‌طالب است؛ مرد مهربانی که حواسش هست خسته نشوم. تازه، هر وقت به آب و غذایی برسیم، می‌گذارد خوب بچرم.»

طیرا گفت: «ساکت باشید ببینیم پیامبر(ص) چه می‌گویند.»

جمعیت زیادی به پیامبر(ص) و علی که بالای تپّه‌ای ایستاده بودند، نگاه می‌کردند؛ تپّه‌ای که از زین و جهاز شترها درست شده بود. پیامبر(ص) دست علی(ع) را بالا برد و فرمود: «...ای مردم، پس از من، به ‌فرمان پروردگارم، علی(ع) امام و سرپرست و صاحب‌اختیار شماست.»

شتر سفید و طیرا و طیرو خندیدند. مردم فریاد می‌زدند: «مبارکت باشد یا علی!» طیرو طیرا بال زدند و بالاتر رفتند. طیرو گفت: «آن بالا انگار فرشته‌ها هم جشن گرفته‌اند!»

آن‌ها بال‌بال زنان دور سر پیامبر(ص) مهربانی‌ها و امام علی(ع) چرخیدند و چرخیدند.

فایل پیوست

نظر دهید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Lines and paragraphs break automatically.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.