طیرو و طیرا بالبال میزدند. طیرا قاقو قاقو خندید: «پیامبر(ص) دارند آن طرف برکهی غدیر وضو میگیرند.» طیرا و طیرو دور سر پیامبر(ص) چرخیدند. پیامبر(ص) نگاهشان کردند. آن دو لبخند زدند. کنار پای ایشان نشستند و آب خوردند.
نسیم دستهای نازک قاصدک را گرفت و او را بالا کشید. قاصدک خندید. همراه نسیم چرخید و موهای نازکش را تکان داد و گفت: «هورا! چه کیفی دارد! برو دوست من. مرا به یک جای خیلیخوب ببر.»