روایت دلدادگی
روایت دلدادگی مجموعه خاطراتی از فرزندان شهدا دربارۀ ملاقات با سردار شهید سلیمانی و احوالاتشان در روز شهادت این سردار بزرگ است. از بغض و گریه تا بهت و حیرت، تمام حسهای ناتمامی بود که در آن روز با این فرزندان همراه و هم قدم بود.
روایت دلدادگی مجموعه خاطراتی از فرزندان شهدا دربارۀ ملاقات با سردار شهید سلیمانی و احوالاتشان در روز شهادت این سردار بزرگ است. از بغض و گریه تا بهت و حیرت، تمام حسهای ناتمامی بود که در آن روز با این فرزندان همراه و هم قدم بود.
من در مقر سپاه نشسته بودم. تلفن زنگ زد. سردار سلیمانی بود. از گوشی صدای گلوله میآمد. یعنی چه کار مهمی داشت که وسط جنگ با داعش در عراق، تماس گرفته بود؟
او گفت: «شنیدهام تهران برف آمده. آهوها اینطور وقتها برای پیدا کردن غذا میآیند پایین. فوری مقداری علوفه تهیه کن که گرسنه نمانند. من به دعای آنها احتیاج دارم.»
این کتاب دربارۀ زندگی حاج قاسم سلیمانی و خاطراتی است که از وی به جامانده. در بخش نخست، زندگینامۀ او به طور مختصر آمده است. سپس مطلبی دربارۀ رابطۀ حاج قاسم با برادرش و بعد از آن، کارکردن او در هتلی در کرمان برای کسب درآمد شرح داده شده است. در بخشهای بعدی، مطالبی دربارۀ ازدواج او، رابطهاش با پدرش و جانبازان ارائه شده است. سردار در سیزده دی ماه 1398 در فرودگاه بغداد، بر اثر اصابت موشکهای آمریکایی به شهادت رسید.
شهید، سردار حاج قاسم سلیمانی، شخصیتی است که به خاطرِ مقاومت، فداکاری، مهربانی و تواناییهایش برای همیشه در خاطرِ تمام مردم کشورمان و جهانیان خواهد ماند.
شعرهای کتاب «من یک حاج قاسمم» دربارۀ تمام نیکیهای حاج قاسم سروده شده است تا دانشآموزان با این قهرمان بزرگ بیشتر آشنا بشوند.
به بهانهی شهادت شهید سلیمانی با یکی از کتابهایی که دربارۀ ایشان و با مخاطب کودک و نوجوان تألیف شده است آشنا میشویم: نویسندهی کتاب عموقاسم بیست داستان را به شکل هدفمند انتخاب کرده و کوشیده است با هر داستان، مخاطب را با یک زاویه از شخصیت حاج قاسم آشنا کند.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 20 اسفندماه سال 1۳۳۵ در روستای «قنات ملک» از توابع شهر کرمان، چشم به جهان گشود. وی پس از اخذ دیپلم به شغل بنایی مشغول شد و بعدها فعالیت خود را به عنوان پیمانکار در اداره آب کرمان آغاز کرد. بعد از انقلاب اسلامی ایران، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و همزمان با شروع جنگ ایران و عراق، چند گردان را در کرمان آموزش داد و به جبههها فرستاد. وی در دورهای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را بر عهده داشت.
قرار بود تصویر ورودشان به همۀ شهرهای عراق را این طور به دنیا مخابره کنند: ورودی مقتدرانه و پیروزمندانه. از پس موصل و تکریت که برآمدند این آرزو برایشان دستیافتنیتر شد. شهرها و روستاها را یکی پس از دیگری فتح کردند و تا خرداد 1393 به آمرلی رسیدند. شهری در استان صلاحالدین در شمال عراق که فقط 141 کیلومتر با مرز خسروی فاصله داشت؛ یعنی کمتر از 3 ساعت. اما کارشان اینجا گره خورد. حملۀ اول موفق نبود...