روایت فروز رجایی فر از تسخیر لانه جاسوسی توسط دانشجویان
نامشان با سفارت آمریکا و تسخیر لانه جاسوسی گره خورده است؛ «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» آن روزهای نخستین انقلاب، با سری پر شر و شور برای مبارزات انقلابی، ابایی نداشتند که صبح یک روز پاییزی از دیوارهای سفارت آمریکا بالا رفته و یکی از تاریخیترین اتفاقات سیاسی نظام جمهوری اسلامی را رقم بزنند. یکی از این دانشجویان فروز رجاییفر، از دانشجویان دانشگاه پلیتکنیک تهران و تسخیرکنندگان سفارت آمریکا است که در زیر روایت ایشان آن در آن زمان میخوانید.
خانم رجاییفر! شما در جلسات برنامهریزی قبل از اشغال سفارت آمریکا حضور داشتید؟
جلسات قبل از تسخیر را دانشجویانی که از سران انجمن اسلامی چهار دانشگاه مهم تهران بودند برگزار کرده بودند. البته تشکیلات انجمن اسلامی آن زمان را نباید با آنچه در آئیننامههای تشکلهای دانشجویی امروز وجود دارد مقایسه کرد. فعالیت انجمنهای اسلامی در واقع فعالیت بچه مسجدیهای قبل از انقلاب بود. تفکر بچه مسجدیها هم بر اساس مطالعه طیفی از متفکران و اندیشههای متنوع آنها شکل میگرفت. ما کتابهای دکتر علی شریعتی و پدر فاضلشان محمدتقی شریعتی، استاد مطهری و مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، آیتالله طالقانی، جلال آلاحمد، گلزاده غفوری، جلالالدین فارسی و دیگران را مطالعه میکردیم؛ از آثار حضرت امام هم اگر چیزی به دستمان میرسید میخواندیم.
شما دانشجوی کدام دانشگاه بودید؟
من دانشجوی دانشگاه صنعتی امیرکبیر بودم که در آن زمان پلیتکنیک تهران نام داشت. بچه مسجدیها بعد از انقلاب، انجمنهای اسلامی را شکل دادند. البته من سال ۵۷ برای رفع نگرانیهای خانواده برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم، چون به هر حال اصلاً معلوم نبود که انقلاب به این زودی پیروز میشود. پس از رسیدن به آمریکا، به سرعت به انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا ملحق شدم و در جلسات آن فعالانه شرکت کردم که ضمن استفاده از مطالب دوستان، اخبار و تحلیلهای خود را از ایران که در شور انقلاب بود برایشان بازگو میکردم. در آن مدت به لحاظ اینکه انجمن اسلامی با دکتر یزدی که نمایندگی حضرت امام را داشت مرتبط بود، با فعالیتهای نهضت آزادی هم آشنا شدم. وقتی هم که به ایران برگشتم، عضو اولین گروهی بودم که مؤسسههای کیهان و اطلاعات را از مدیران زمان شاه تحویل گرفتیم و داماد دکتر یزدی ـ شهریار روحانی ـ سردبیر کیهان شد و بنده هم در بخش خبر خارجی برای ترجمه اخبار از تلکس خبرگزاریها مستقر شدم. بر این اساس از جلسات نهضت آزادی مطلع میشدم و غالباً شرکت میکردم. البته نه عضو بودم و نه به اصطلاح سمپات؛ ولی این ویژگی ما جوانهای آن روز بود که به کسب اطلاعات و شنیدن تحلیل سیاسی از بزرگترها و مبارزان آن دوره علاقمند بودیم؛ بر این اساس از جلساتی که محل نقل بعضی اخبار ویژه و تحلیلهای سیاسی بود، استقبال میکردیم.
یعنی همان زمانی که دور هم مینشستید و کتابهای شریعتی و مطهری و بازرگان را میخواندید، آن شبکه دانشجویی قبل از انقلاب شکل گرفته بود؟
کتابخوانی لزوماً دورهمی نبود. بچههای مسلمان در دانشگاه نماز جماعت برگزار میکردند و از کتابخانه و نوارخانه استفاده میکردند. تشکل یا شبکه رسمی و ثبت نام شدهای هم وجود نداشت؛ اما به هر حال طبیعی است که پیوندهای فکری و رابطه دوستی میان این دانشجویان شکل میگرفت. بعضی کلاسهای قرآن و تفسیر را هم مخفیانه در بیرون دانشگاه شرکت میکردیم.
منظورم این است که همدیگر را میشناختید و میدانستید که دارید چه کاری میکنید؟
تا حدی بله و تا حدی خیر! چون برخی از دوستانی که در حلقههای ما بودند، بعد از انقلاب همکار ساواک از آب درآمدند! قبل از انقلاب فعالیتهای دانشجویی در دانشکده ما کاملاً دو جناح کمونیستی ـ اصطلاحاً چپی ـ و اسلامی را در بر میگرفت. در مسجد اداره کتابخانه و نوارخانه و پخش اعلامیهها بیشتر به عهده دانشجویان پسر بود.
مثلاً چه کسانی اعلامیه پخش میکردند؟
یک بار پس از رحلت حاج سید مصطفی فرزند امام خمینی، آقای امانپور را در حال پخش اعلامیه دیدم. البته باید تصور درستی از این کار داشته باشید که چقدر خطرناک بود و چقدر شجاعت لازم داشت! آقای میردامادی هم از بزرگترهای انجمن اسلامی بودند. این بزرگترها بودند که به این نتیجه رسیدند که اشغال سفارت آمریکا انجام شود.
چطور به جمع دانشجویان تسخیرکننده اضافه شدید؟
شاید به این دلیل که زبان انگلیسیام نسبت به برخی از بچهها بهتر بود. طبعاً پس از شروع ماجرای اشغال بلافاصله مصاحبه با شبکههای خبری خارجی شروع میشد. در وهله اول بحث اسناد مطرح نبود و بیشتر تمرکز بر ارتباطات و تعامل با رسانههای خارجی بود. طنز تلخ تاریخ هم اینکه دوستانی که امروز با نهضت آزادی پالوده میخورند، از بابت همان ارتباطات محدودی که بنده در آن زمان با نهضت آزادی داشتم، نگرانی داشتند که ممکن است خبر اشغال را به دولت موقت که نهضت آزادی در آن اکثریت داشت، انتقال دهم و این باعث اقدام بازدارنده دولت و توقف عملیات شود.
مثلاً چه کسانی نگران بودند؟
شاید همه! به هر حال یکی از همکلاسیها که حوالی ۸ و ۹ شب قبل از اشغال به منزل ما تلفن کرد و گفت فردا صبح زود به دانشگاه بیایید، این نکته را با من طرح کرد. البته نگرانی مشابهی هم درباره بعضی از دانشجویانی که در آن زمان گرایش به حزب جمهوری اسلامی داشتند و با افراد برجسته آن مانند شهید دکتر بهشتی در تماس بودند، وجود داشت.
پس آن شب تسخیر مطلع نشدید که قرار است چنین کاری انجام شود؟ به شما نگفتند؟
آن شب نگفتند. روز بعد طرح اشغال مطرح شد که گفتم خودم هم موافقم، زیرا این کار با موضع قوی ضدآمریکایی خودم انطباق داشت. ما که در گیرودار مبارزات انقلاب به آمریکا رفته و رفاه و توسعه آنجا را از نزدیک دیده بودیم، از این همه جنایت علیه ملتمان عصبانی بودیم و فکر میکردیم همه این پیشرفتها به قیمت غارت منابع و ظلم به ملتهای مختلف به دست آمده است و آمریکا را برای این درجه از توسعه، علم و تکنولوژی به ملتهای جهان بدهکار میدانستیم. اما گروهی هم بودند که نادیده آمریکا را لعنت میکردند و در سالهای بعد که توفیق شد به آمریکا رفتند، به این نتیجه رسیدند که عجب اشتباهی میکردهاند! بهشت آمریکا نقد و بهشت قرآن کریم نسیه است! حتی به دوستان ضدآمریکایی ما گفته بودند شما هم اگر یک سفر به آمریکا مشرف شوید از این عقیده اشتباه «مرگ بر آمریکا» برمیگردید! (خنده) به هر حال آن روز هم بر اساس عقیده محکم خودم گفتم که حاضرم در این حرکت شرکت کنم. سفارش کردند که این موضوع به نهضت انتقال پیدا نکند. گفتم متوجه حساسیت این موضوع و ملاحظات و محدوده عمل بخش رسمی هستم.
بعد از آن شما را خودی دانستند؟
به هر حال اعتماد کردند! البته بنده همیشه از نگاه تشکیلاتی پرهیز کرده و مستقل زندگی کردهام. در همان دوره تسخیر هم به بعضی از اتفاقات، مثل آمدن نماینده بنیصدر یا سناتور آمریکایی به داخل لانه اعتراض داشتم. یادم هست که یکی دو ماه بعد از اشغال، یک بار بعد از پایان جلسه عمومی به یکی از دانشجویان که از حلقه دوم شورا بود اعتراض کردم که مگر در روزهای اول نگفتند که ترکیب فعلی شورای هماهنگی موقتی است و حالا که قرار است مدت طولانی بشود، برای شورا انتخابات برگزار میکنیم؟ پس چرا باز هم این کار انجام نشد؟ ایشان با ملامت به من گفت که شما زیادی دمکراتیک فکر میکنی!
چپیها در قضیه سفارت با شما همکاری نداشتند؟
خیر...
عمداً آنها را بازی ندادید یا...
بله. انتخاب نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» هم عمداً بر تفاوت منشاء دیدگاه ضداستکباری این گروه با دیدگاه ضدامپریالیستی گروههای چپ تأکید میکرد. چپیهای آن زمان چند فرقه بودند؛ یک دسته «پیکار»یها یعنی مسلمانهای مرتد شده بودند. البته به قول حضرت امام در اشاره به آتش زدن خرمن گندم کشاورزان ترکمن صحرا توسط کمونیستها، «چپ آمریکایی» هم داشتیم که با این کار میخواست واردات گندم از آمریکا را افزایش دهد! یک عده هم «چریکهای فدایی خلق» بودند که به اقلیت و اکثریت تقسیم میشدند که اکثریت به حزب توده نزدیک بود. حزب توده هم چون دنبالهروی برادر بزرگ یعنی شوروی بود، انقلاب ایران برایش منافع زیادی داشت که اشغال سفارت آمریکا هم به آن منافع اضافه میشد. تودهایها برای مصادره انقلاب و اشغال لانه دوآتشهتر از ملت، آن را تأیید میکردند! اما انحرافات فکری و اعتقادی آنها برای همه روشن بود. مسنترها خیانت آنها به دولت ملی دکتر مصدق را به یاد داشتند و ما جوانترها هم مطالعاتمان نشان میداد که ایدئولوژی و اهداف آنها با ما متفاوت است و نباید در یک پروژه انقلابی و اسلامی مشارکت داده شوند.
میتوانید تشریح کنید که دانشجویانی که وارد سفارت شدند، چه ترکیب اعتقادی داشتند؟
پاسخ شما در عبارت «خط امام(ره)» خلاصه میشود. مسلماً این دانشجویان تبیین خاص حضرت امام از اسلام سیاسی و انقلابی را پذیرفته بودند و به ایشان عشق میورزیدند. بسیاری از آنها بعداً دانشگاه را رها کردند و به حوزه علمیه رفتند با این قصد که اسلام را از مسیر فقه و حوزه بیاموزند تا جامعه گرفتار اسلام التقاطی نشود. در لانه جاسوسی بیشتر شبهای جمعه دعای کمیل داشتیم. دانشجویان به عبادات مستحبی پایبند بودند و بر اساس برنامه خودسازی حضرت امام، هفتهای دو روز روزه میگرفتند. نماز جماعت و مراسم مذهبی چون عزاداری ماه محرم هم در لانه برگزار میشد. در زمان اشغال با اینکه هنوز قانون حجاب تصویب نشده بود، همه خواهران دانشجو، حجاب کامل اعتقادی و اختیاری داشتند. الغرض دانشجویان دارای هویت ایدئولوژیک و مکتبی بودند. واژه «مکتبی» آن زمان به دریافت خاصی از اسلام دلالت داشت که خود را در مقابل اسلام «سنتی» تعریف میکرد. جریان سنتی در واقع مدافع یک نوع اسلام فردی بود که وظیفه اجتماعی نداشت، اما برای یک فرد مکتبی نه تنها دین از ابعاد اجتماعی و سیاسی خالی نبود بلکه دین را از زندگی قابل تفکیک نمیدانست. سیاست هم چون یکی از عرصههای زندگی است، لاجرم از دین جدا نیست و میبینید که بسیاری از آنان هنوز در این عرصه فعالند.
به فضای اشغال سفارت برگردیم. دانشجویان لانه عنوان میکنند تصورشان یک اشغال چند ساعته و چند روزه بوده، نه ۴۴۴ روز! چرا اشغال این قدر طولانی شد؟
در جلسه توجیهی از چند ساعت تا دو سه روز مطرح شد. علت طولانی شدن هم این بود که پس از تأیید و حمایت حضرت امام، مردم به صورت غیرقابل تصوری وارد صحنه شدند و همه گروهها و جناحهای مختلف فکری به حامیان اشغال پیوستند و کلاً پروژه از اندازه یک کار دانشجویی خارج شد و ابعاد ملی و اعتقادی عمیق پیدا کرد. البته به ندرت افرادی ـ مانند مرحوم آیتالله مهدوی کنی که در آن زمان ریاست کمیتههای انقلاب را بر عهده داشتند و یا بعضی از اعضای شورای انقلاب مثل آقای هاشمی رفسنجانی که در سفر حج بودند و این مخالفت را چند سال پیش برای اولین بار عنوان کردند ـ با این حرکت موافق نبودهاند؛ ولی مخالفت آنها در آن زمان علنی نشد و اگر هم میشد، در برابر حمایت قاطع حضرت امام و مردم ایران اثرگذار نبود.
جلسه توجیهی کجا برگزار شد؟
در دانشکده پلیتکنیک.
یعنی هر دانشگاه جداگانه جلسات توجیهی داشت؟ چند نفر در جلسه بودند؟
بله، هر دانشگاهی به صورت جداگانه همان روز ساعت شش و نیم، هفت صبح چنین جلسهای را برگزار کرده بود. ما حدود ۱۰۰ دانشجوی پسر و ۱۰ دانشجوی دختر بودیم. در واقع همان نسبتی که در پلیتکنیک بین تعداد دانشجویان دختر و پسر وجود داشت، در اینجا هم برقرار شده بود.
شما صرفاً برای ترجمه انتخاب شده بودید؟
به نظرم اینطور بود. البته فضای کار در لانه مثل دوران خدمت در سربازخانه بود و دانشجویان سه شیفته آمادهباش بودند و تلویحاً پذیرفته بودند که از انجام هر کمکی دریغ نکنند. به همین دلیل روزهای اول من و بعضی دوستان در بخش روابط عمومی که وظیفه ارتباط با رسانههای داخلی و خارجی را داشت مشغول بودیم، تا روز چهارم اگر اشتباه نکنم که خانم ابتکار آمد که به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و بار اصلی ترجمه در مصاحبهها به دوش ایشان قرار گرفت. البته به تدریج به علت نیاز بخش اسناد، ما در آن قسمت وقت بیشتری گذاشتیم.
تقسیمبندی کارها بین خانمها و آقایان چگونه بود؟
بعد از تأیید اشغال، لازم شد که تشکیلاتی برای اداره کارها ایجاد شود؛ پس بخشهایی با نام شورای هماهنگی، اسناد، عملیات، تدارکات و تبلیغات یا همان روابط عمومی تشکیل شد. به جز افرادی که محتوای اعلامیهها و مصاحبهها و موضعگیریها را تولید میکردند یعنی شورای هماهنگی، گروهی از خواهران و برادران در روابط عمومی و تبلیغات و گروه دیگری در بخش اسناد، ترجمه و اولویتبندی اسناد و بازسازی اسناد رشته شده مشغول شدند و گروه سومی هم در بخش تدارکات، امر تهیه خوراک و نیازهای جاری دانشجویان را به عهده گرفتند و در نهایت همه اعضای این بخشها موظف به کار پاسداری و نگهبانی از گروگانها و محوطه تحت نظر بخش عملیات بودند. به طور خاص باید گفت که بازسازی اسناد رشته شده بیشتر در حوصله خواهران بود؛ کاری که اهمیت تاریخی پیدا کرد و دنیا را به حیرت واداشت، اما در واقع تفکیک مسئولیت بر اساس جنسیت وجود نداشت.
پس خانمها هم نگهبانی میدادند؟
بله. شاید مهمترین بخش اجرایی تسخیر لانه همین بخش عملیات، یعنی نگهبانی از محوطه بزرگ سفارت و حفاظت از گروگانها بود. برای «نگهبانی» که در واقع جنبه نظامی یا شبهنظامی و اصل قضیه بود، هیچ تفاوتی بین خانمها و آقایان وجود نداشت. اکثریت قاطع دانشجویان خط امام آموزش نظامی ندیده بودند. خاطرم هست که شهید عباس ورامینی و آقای علی زحمتکش مسئول بخش عملیات و پاسبخش بودند و اسلحهخانه هم در اختیار آنها بود. این دو عقیده داشتند که همه دانشجویانی که در لانه هستند، باید پاس بدهند و هیچ کس مزیتی نسبت به دیگری ندارد.
به این ترتیب آیا لازم نبود که یک دوره آموزش نظامی داشته باشید؟
اول انقلاب در حد تفنگ ژـ۳ توجیه بودیم، ولی یک ماهی که گذشت مسأله آموزش نظامی مطرح شد و باز هم خواهران و برادران دانشجو آموزش نظامی مشابهی را در اردوی یکسان و همزمان و اصطلاحاً مختلطی داشتند. البته مختلط اسمش از خودش بدتر است و ممکن است فکر شود که در اردوی مختلط چه خبر است! (خنده)
پس کم «اردوی شمال» نبوده؟! (خنده)
اتفاقاً اردوی شمال هم بوده! (خنده) چون آموزش نظامی ما در جنگلهای مرزنآباد چالوس برگزار شد. منتها اردوگاه نظامی بود، نه تفریحی! به هر صورت ضوابط خاص و مقررات سنگین ارتشی داشت. اردو در فصل زمستان و در منطقه پوشیده از برف و دمای چند درجه زیر صفر در چادرهای گروهی برگزار شد. لازم به توضیح نمیدانم که چادرهای مقر دانشجویان دختر و پسر از هم جدا و با فاصله بود! ما کلاسهای آموزشی برای آشنایی با سلاح و باز و بسته و تمیز کردن و به کار بردن سلاحهایی چون کلت و رولور و ژـ۳ و یوزی را در لانه داشتیم. جهتیابی و تخریب را کار کرده بودیم. رزم انفرادی و دفاع از خود هم در برنامه بود. در اردوی مرزنآباد ما تعلیمات قبلی را به طور عملی انجام دادیم. تیراندازی به نشان ثابت و متحرک، سقوط آزاد از ارتفاع و عملیات راپل بین دو کوه یعنی عبور از دره و در نهایت صبحگاه و رزم شبانه همه را با موفقیت نسبی گذراندیم و دختر و پسر به طور یکسان استفاده کردیم. جا دارد که یادی از شهید شهرامفر داشته باشم که استاد ما در این اردوی نظامی بودند و نیز معلم دیگری به نام آقای نوری که از تیپ نوهد زمان طاغوت بودند که خنثیسازی عملیات ضد چریک را به ما یاد میدادند. در آن مقطع این کلاسها برای ما خیلی جاذبه داشت.
گویا به جز آموزش نظامی، کلاسهای دیگری هم در لانه برای آموزش دانشجویان تشکیل میشده و سعید حجاریان هم در یکی از این کلاسها تدریس میکرده...
ظاهراً برای پر کردن اوقات فراغت گروهی از دانشجویان که فقط در بخش عملیات مشغول بودند، در طول روز کلاسهایی با محتوای دینی برگزار میشده؛ اما من چون در بخش اسناد خیلی درگیر بودم، به جز در دعای کمیل که چند بار مرحوم پرورش برگزار کردند، تقریباً در هیچ یک از این کلاسها شرکت نمیکردم. میدانستم که جناب حائری شیرازی کلاس اخلاق و آقای موسویخوئینیها کلاس قرآن داشتند. بعدها شنیدم که سعید حجاریان هم درس نهجالبلاغه میگفته است.
البته آن بخش اسناد هم که شما فعالیت میکردید بخش حساس و مهمی بود و نگاههای زیادی به سمت آن بخش و افرادی بود که در آنجا فعال بودند؛ خصوصا با شبهههایی که درباره عملکرد این بخش هنوز هم وجود دارد...
بنده در میان تصمیمگیرندگان افشا یا عدم افشای اسناد نبودم. ما کار ترجمه را انجام میدادیم. بعد ترجمه را تحویل دوستان میدادیم که محتوای آن اسناد را با مقابله با معلومات دیگر تحلیل و استفاده میکردند. در نهایت این شورای هماهنگی بود که در مورد اولویت افشای اسناد و یا عدم افشای بعضی سندها تصمیم میگرفت.
شورای هماهنگی چه کسانی بودند؟
از پلیتکنیک آقای میردامادی، شریف آقای اصغرزاده، دانشگاه تهران آقای بیطرف و از ملی یا همین شهید بهشتی امروز، آقای رحیم باطنی بودند.
که این افراد از بیرون خط میگرفتند...
از بیرون یعنی از کجا؟ نه، گمان نمیکنم که اینطور بوده.
یعنی خودشان تصمیم میگرفتند که چه چیزی منتشر شود؟ چه چیزی افشا شود یا نشود؟
در آن زمان به نظر ما اینطور میرسید. شورا تنها مشاوری که به او اعتماد داشت آقای موسویخوئینیها بود و از اول هم او را طرف مشورت قرار داده بود. ایشان هم راهنمایی خوبی کرده بود که اگر شما از امام استیذان کنید، امام نمیتوانند موافقت کنند. شما این کار را انجام بدهید و نام «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» را هم انتخاب کنید که از لفظ «مسلمان» معلوم شود تودهای و چپی نیستید. اگر پس از اشغال امام فرمود که این کار اشتباه بوده، فوراً از سفارت خارج شوید. تجربه موفق عمل به پیشنهاد ایشان و اعتماد مرحوم سیداحمد آقا به این دوست قدیمی خود و تأیید اسلامیت دانشجویان از سوی ایشان، سبب شد که آقای خوئینیها در لانه ماندگار و بر تصمیمات شورا اثرگذار شوند و احتمال دخالت ایشان در افشاگریها را نفی نمیکنم.
اشاره کردید که شورای هماهنگی تصمیم میگرفت که چه اسنادی منتشر و افشا شود و چه اسنادی محرمانه بماند. آقای میردامادی چندی قبل عنوان کردند که در افشای اسناد برخی سیاسیکاریهایی صورت گرفت که نباید انجام میشد. این کار واقعاً شده بود؟
به هر حال شورا تصمیمگیرنده اصلی انتشار این اسناد بود و در قبال این اختیارات، مسئولیت اصلی را دارد. چنین اتفاقی اگر هم رخ داده باشد، عنوان کردنش در این زمان رافع مسئولیت اسلامی و اخلاقی آن دوستان نیست و اگر تأثیری منفی بر دیدگاه مردم نسبت به اشخاص و موضعگیریهای مهم نظام داشته، حقالناسی است که اثرش قابل جبران نیست.
میخواهم بدانم واقعا سیاسیکاری صورت میگرفت؟ این برداشت در شما که از نزدیک با این بخش در ارتباط بودید هم ایجاد شده بود؟
من به تصمیمگیریها نزدیک نبودم؛ ولی خاطرم هست که گویا آقای باطنی در یکی از افشاگریها که از تلویزیون پخش میشد، احساساتی شده و نسبت به افرادی تندروی کرده بود. مورد دیگر شاید همان سند مرتبط به شهید بهشتی باشد که افشای آن میتوانست اتفاق مثبتی باشد، ولی به دلایلی منتشر نشد. در این صورت حرف آقای میردامادی هم ممکن است درست باشد.
نگران نبودید که امام از اشغال سفارت یک کشور خارجی ناراحت شود؟ در ذهنتان چه میگذشت؟
ببینید این یک اتفاق ساده است. فرض کنید رهبری در خصوص سبک زندگی یا تسلیح کرانه باختری صحبت میکنند. بلافاصله اعضای فعال تشکلهای دانشجویی، بسیج نواحی مختلف، طلاب فعال انقلابی همه جلسه برگزار میکنند و با تحلیل اطلاعات آن مورد فکر میکنند که برای پیگیری خواسته رهبری چه باید کرد؟ در آن زمان هم به دلیل انتقال شاه به آمریکا و احتمال تکرار کودتای ۲۸ مرداد نگرانیهایی در ملت ایجاد شده بود و ما هم از دیدار هیأت دولتی ایران با مشاور امنیت ملی آمریکا در الجزایر حیرتزده بودیم و از بازتولید مناسبات آمریکا و شاه در ایران بعد از انقلاب میترسیدیم. در چنین فضایی نشانههای ضدآمریکایی در بیانات امام شدت گرفته بود و در نهایت پیام روشن حضرت امام که در روز دهم آبان صادر شد تکلیف را روشن و دانشجویان را به برداشتن یک گام عملی هدایت کرد. بر این اساس تصمیم گرفته شد که در لبیک به رهنمود امام، این اقدام بدون اطلاع امام انجام بگیرد و اگر هم امام تأیید نفرمودند، بلافاصله تمام شود. قرار بود اعلام کنیم که ما خواستیم به پیام دهم آبان رهبری که فرمودند: «بر دانشجویان و محصلان علوم دینی است که حملات خودشان را علیه آمریکا و اسرائیل گسترش دهند و آنها را وادار به استرداد شاه مخلوع کنند»، لبیک گفته باشیم. حالا اگر میفرمایید که اشتباه کردهایم، عفواً و سمعاً و طاعتا! آن را خاتمه میدهیم. البته باز هم تأکید کنم که کل این سناریو برای همان چند ساعت و نهایتاً چند روز پیشبینی شده بود، نه برای ۴۴۴ روز گروگانگیری! نه برای حرکتی در ابعاد ملی و فراملی که تاریخ ۵۰ سال بعد از خودش را هم تحت تأثیر قرار دهد. سناریوی اولیه تسخیر فقط به اندازه اثرگذاری یک فعالیت دانشجویی در تحولات جاری بوده، نه بیشتر!
ولی یکباره کار خیلی بزرگی کردید!
خیر! به نظر بنده اصلاً کار بزرگی نبود.
اشغال یک سفارت کار بزرگی نیست؟
نه اگر در اندازه سناریوی دانشجویی خود انجام میشد و ظرف چند ساعت به پایان میرسید، چیزی میشد در حد همان اشغال چند ساعته کمونیستها در بهمن ۵۷. آنچه این کار را بزرگ کرد و به آن ابعاد تاریخی و جهانی بخشید، موضع امام بود. فرض بفرمایید امام مخالفت مینمودند، در این صورت دیگر ۱۳ آبان در تاریخ انقلاب هیچ اهمیتی نداشت.
در مورد همین زمانی که امام نظرشان را اعلام و حمایت کردند هم شبهه وجود دارد.
به نظر میرسد این شبهه را که دو سه روز بعد از اشغال، حضرت امام آن را تأیید کردند، اول بار آقای عبدی در جایی بر اثر بیاطلاعی و یا قصد دیگری ایجاد کرده که آقای بنیاسدی هم آن را تکرار کرده است! واقعیت اینکه همان شب اول شاید حوالی ساعت یک بامداد بود که در حالی که ما همه خسته و مضطرب بودیم خبر رسید که امام فرمودهاند: «خوب جایی را گرفتهاید. همانجا بمانید.» با تأیید حضرت امام شور و هیجانی به پا شد و خاطرم هست که همه دست زدیم و تکبیر گفتیم. روز ۱۴ آبان هم در بخش خبری ساعت ۱۴، خبر تأیید حضرت امام از اشغال لانه پخش شد. در روزنامههای ۱۵ آبان هم مشروح سخنان امام با تصریح به اینکه در ملاقات مردمی روز گذشته ایراد شده، چاپ شده است.
امام اول بار در چه سطحی اشغال را تأیید کردند؟
ساعت ۱۰ صبح ۱۴ آبان گروهی از مردم به دیدار حضرت امام مشرف شده بودند. امام ابتدا بحث بسیار مهم و ماندگاری را مطرح میکنند و در ادامه واژه شیطان بزرگ را برای آمریکا و انقلاب بزرگتر از انقلاب اول را برای تسخیر لانه به کار میبرند. امام در بیانات آن روز انقلاب اسلامی را با انقلاب فرانسه یا انقلاب روسیه یا دیگر ملتها مقایسه نمیکنند، بلکه آن را با بعثت پیغمبر اکرم(ص) مقایسه کرده و مضموناً میفرمایند که وقتی پیغمبر اسلام مبعوث شد، شیطان بزرگ خیلی ناراحت شد و همه شیطان بچهها را دور خودش جمع کرد و گفت که از این به بعد کار بر ما سخت شد و از آنها مشورت خواست! امام میفرمایند این انقلاب مثل آن بعثت رسول اکرم(ص) است و آن شیطان بزرگ در این انقلاب، آمریکاست. الان هم دارد شیطان بچهها را دور خودش جمع میکند که من چکار باید بکنم. امام در همان روز بود که فرمودند که این کار بچههای ما انقلابی بزرگتر از انقلاب اول است. امام به این شکل در کمتر از ۲۴ ساعت از تسخیر لانه این حرکت را علناً تأیید کردند. اما از جمله آسیبهای دوره اصلاحات این بود که خواستند اصالت را به مردم بدهند و امام را منفعل و متأثر از موج حمایت مردمی! در سالهای اخیر هم به این تفسیر انحرافی یک دیدگاه منحرف دیگر اضافه شده که امام با کار انجامشدهای مواجه شدند و بر روی آن موجسواری کردند!
پس شما معتقدید که موج حمایتهای مردمی پس از تأیید حضرت امام بود که شدت گرفت؟
بله؛ قطعاً همینطور بود. وقتی حضرت امام این حرکت را تأیید کردند، بهترین واژهای که میشود به کار گرفت این است که ایران منفجر شد! پس از آن بود که شک و تردید کسانی که دغدغه داشتند که این حرکت درست است یا غلط، در مخالفت با دولت منصوب امام است یا نه، برطرف شد. به هر حال این اتفاق در همان مقطع زمانی رخ داد که دولت مهندس بازرگان در بین مردم محبوبیت داشت. البته شکافهایی بود و انتقاداتی هم مطرح میشد، اما این دولت با حکم امام منصوب شده بود و اولین دولت بعد از سقوط نظام شاهی بود. نخستوزیر دو، سه باری هم تا زمان اشغال استعفا داده بود، ولی امام استعفایش را نپذیرفته بودند. پس مردم به همین دلیل از دولت موقت حمایت میکردند، گرچه قابل انکار نیست که در زیر پوست سیاست در آن مقطع کشمکشهایی وجود داشته و بعضی از روحانیون و حزب جمهوری اسلامی با دولت موقت زاویه داشتند و از عملکرد آن ناراضی بودند.
پس از اقبال مردم ایران، خوب است بپرسیم درباره واکنش ملتهای جهان به اشغال سفارت آمریکا در ایران...
ابعاد این اتفاق از ایران فراتر رفت. در برخی کشورها به سفارت آمریکا حمله کردند و حتی آنجا را آتش زدند. در جاهایی هم تظاهرات مردمی و راهپیمایی در اعتراض به آمریکا انجام شد. در نیویورک یک نفر خودش را در برابر مجسمه آزادی آتش زد، البته در ایران هم جوانی در اعتراض به جنایات آمریکا خودش را آتش زده بود. به واقع خیلی سخت است که واقعیت آن روز و نفسی را که در آن فضا میکشیدیم و شما اسمش را جو و غلبه احساسات میگذارید، برای شما بازگو کنم و طعم تاریخ را از حافظه خود به شما انتقال بدهم.
البته طبیعی بود که این اقدام سوار بر موج احساسات شود...
بله، احساسات هم بود؛ اما تسخیر لانه تابع جو احساسی و غلبه فضای غیرعقلانی نبود. چرا این حرکت قلوب همه مردم دنیا را درگیر و همراه خود میکند؟ چرا امروز همین گروگانی که یک سال و نیم اسیر دانشجویان لانه بوده، میگوید که من نگاه بدی نسبت به دانشجویان نداشتم؟ بعید میدانم نشریهای از آن دوران پیدا شود که از عنوان تروریست برای دانشجویان استفاده کرده باشد. در آن زمان بیشتر نشریات معتبر اروپا و آمریکا که به دست ما میرسید، از عبارت «دانشجویان مبارز» استفاده میکردند و نسبت تروریست به ما نمیدادند. پاسخ همه این سؤالات این است که آنها اقدام اشغال را مبتنی بر یک منطق قوی و در چارچوب دفاع از حق حاکمیت یک ملت متمدن و بافرهنگ میدانستند. از طرف دیگر این افراد در دورهای که گروگان بودند حتی یک سیلی نخوردند. رفتار دانشجویان با آنها مبتنی بر اصول و اخلاق اسلامی بود، نه احساسات تند و عصبانیت و تجاوز از چارچوب و حدود عقل.
پس چرا همان زمان گروگانها را تحویل دولت وقت ندادید و اصرار بر ماندن در سفارت داشتید؟
بعد از تأیید حضرت امام و به دنبال آن امواج انفجاری حمایت مردمی، دانشجویان از سوی امام و مردم مأمور حفاظت از گروگانها برای اهداف ملت ایران بودند که در رأس آن استرداد شاه قرار داشت. بعد از اشغال که دولت موقت سقوط کرد. در شورای انقلاب هم بین اعضاء اختلاف نظر بود که گروگانها فوراً آزاد شوند یا بمانند و با شاه مبادله شوند. اساساً حمله به سفارت برای این بود که ما شعار استرداد شاه برای محاکمه را در سطح رسانههای جهانی مطرح کنیم؛ چون طبیعی بود که به محض حمله به این محل ـ صرفنظر از اینکه گروگانگیری میشد یا نه، درگیری میشد یا نه، کسی کشته میشد یا نه ـ این موضوع خبر اول جهان میشد و ما به هدف رسانهای سناریوی دانشجویی خود رسیده بودیم. پس از تأیید حضرت امام، فاز بعدی ماجرا شکل گرفت که حالا یک برگ برنده و پرقدرت در دست ماست که میتوانیم از شعار عبور کنیم و واقعاً استرداد شاه را مطالبه کنیم و به مرحله عمل برسانیم. با توجه به دو نظر مطرح در میان مسئولان نظام، بدیهی است که جریان دانشجویی خط امامی موضع صحیح را مبادله گروگانها با شاه میدانست که دقیقاً منطبق بر فضا و جو عمومی مردم کشور و حتی جهان بود. آن ایده دوم که به دنبال تحویل گروگانها به دولت و آزادسازی فوری آنها بود، در میان عامه هم طرفدار نداشت، چه رسد به دانشجویان انقلابی! ضرورت مبادله گروگانها با شاه را رسانههای جهان هم پذیرفته بودند و مینوشتند که مردم ایران اعتقاد دارند به اینکه شاه به خاطر جنایاتش باید محاکمه شود و به ایران پس داده شود و آمریکا هم همراهی کند تا این مسأله حل شود.
آیا کسی به شما نگفت که این اقدام خلاف عرف و حقوق بینالملل است؟
این شبهه حقوق ینالملل مکرر مطرح میشود! حقوقدانان برجسته در حوزه بینالملل مانند فرانسیس بویل در مقالهای به دلیل ضرورت جلوگیری از تکرار کودتایی شبیه سال ۳۲، اقدام پیشگیرانه عمل اشغال سفارت آمریکا از سوی مردم ایران را از نظر حقوقی مشروع دانستهاند. مضافاً اینکه اسناد نشان داد که این محل بر خلاف تصریح حقوق بینالملل در نقش یک سازمان جاسوسی در داخل ایران عمل میکرده است. انتشار یادداشت رسمی دولت موقت در ۲۹ مهرماه ـ یک روز قبل از ورود شاه به آمریکا ـ و طرح هشداری با این مضمون که «چنانچه با انتقال شاه به آمریکا، در اثر خشم و احساسات مردم اتفاقی برای سفارت آمریکا در ایران رخ بدهد، مسئولیتش با دولت آمریکاست»، سند مهمی است که با اقدام هوشمندانه دولت موقت، امروز در دست ماست و نشانگر آنکه دولت آمریکا این مسئولیت را پذیرفته است.
اعضای دولت موقت هیچ خبری از جلسات دانشجویان و تصمیم آنها نداشتند؟
خیر؛ اساساً نباید این خبر به بیرون و خصوصاً دولت درز میکرد.
پس دولت هم به سهم خود با انتقال شاه به آمریکا مخالف بوده و مخالفتش را علنی کرده بود؟
بله، یادداشت دولت ایران در پایان جلسه مشترک دولت موقت و سفارت آمریکا در تهران، روز ۲۹ مهر و قبل از انتقال شاه به آمریکا منتشر شده است. در آن جلسه آمریکاییها به دولت ایران اطلاع دادند که به علت نیاز به درمان سرطان، ویزای شاه را صادر کردهاند و دولت ایران باید امنیت دیپلماتها و عدم تهدید منافع آمریکا را پس از انتقال شاه ضمانت کند و تمامی پیشنهادهای طرف ایرانی را برای کسب اطمینان از صحت خبر بیماری شاه رد کردند که منجر به انتشار آن یادداشت تاریخی شد. حضرت امام در اعلامیه ۱۰ آبان که ده روز پس از ورود شاه به آمریکا صادر شده مینویسند: «... شاه خائن را به بهانه اینکه بیمار است به آمریکا بردهاند.» یعنی بیماری او برای ما مسجل و محرز نشده و احتمال وجود توطئه ما را نگران کرده است.
ظاهراً شاه از چند سال قبل به سرطان مبتلا بوده و در مرداد سال ۵۹ هم فوت کرد ولی در خاطرات فرح هم آمده که این خبر فوقالعاده سری بوده و فقط یک پزشک فرانسوی از بیماری شاه اطلاع داشته است. یعنی این بیماری از خود آمریکاییها هم پنهان داشته شده بود، شاید به این علت که او از احتمال برکناری در اثر ابتلا به سرطان و انتقال قدرت به همسر یا فرزندش و تکرار سرنوشت پدر برای خود میترسید.
به هر حال بعد از فرار شاه دولت دموکرات کارتر تحت فشار جمهوریخواهان بود که به شاه که متحد سنتی و تاریخی آنها بوده و به قول کیسینجر مثل یک یهودی آواره دربدر شده، اجازه ورود به آمریکا بدهد. راکفلر و کیسینجر شخصاً دنبال این موضوع بودند، ولی دولت کارتر تمایل نداشت روابط خود را با دولت جدید ایران تابع این ریسک کند. وقتی نامه اشرف، خواهر همزاد شاه به وزیر خارجه میرسد که برادرش مبتلا به سرطان است و از آمریکا میخواهد که به عنوان یک عمل انساندوستانه اجازه دهد تا برای معالجه به آمریکا بیاید، این نامه و این بیماری محملی میشود تا دولت آمریکا هم خواسته زعمای جمهوریخواه را اجابت کند و هم اعتماد متحدانش در منطقه را ـ که آینده خود را در امروز شاه میدیدند ـ بازسازی کند و هم برای انحراف افکار عمومی جهان از نیت سیاسی خود، ژستی انساندوستانه بگیرد.
پس چرا با وجود این موضع هوشمندانه دولت موقت، باز هم دانشجویان مصمم به اشغال لانه شدند؟
مسجل بود که آمریکا پس از فروپاشی نظام سلطنتی و ضربه به منافعش در ایران، برای بازگشت به وضعیت سابق دست به هر اقدامی میزند. برای شکست اتحاد مردم و نفوذ در صف انقلابیها توطئه میکند، در مناطق حساس اقلیتنشین و قومیتنشین مرزی آشوب به پا میکند و برنامهاش براندازی نظام اسلامی نوپا قبل از تثبیت انقلاب است. در این روزها هم علیرغم خشم و نفرت ملت ایران، شاه را پناه داده است تا او را محور تجمع و تحرک ضدانقلاب و سلطنتطلب قرار دهد. آنچه برای دانشجویان به اصطلاح امروزی، بابصیرت، خیلی ثقیل بود، مذاکره ایران انقلابی با آمریکا در الجزایر برای تمدید قراردادها و تجدید مناسبات همزمان با این تحولات بود. به هر حال بین ۳۰ مهر تا ۱۳ آبان، حضرت امام در بیانات خود حملات صریح و تندی علیه آمریکا داشتند که دیدار ناموجه در الجزایر و پیام دهم آبان حضرت امام، بالاخره دانشجویان را به تصمیم اشغال سوق داد.
آن زمان آمریکا تهدید نظامی هم میکرد. این ترس در بچههای لانه نبود که واقعاً حمله نظامی انجام و کشور متحمل هزینه شود؟
در همان روزهای اول اشغال دانشجویان اعلامیهای دادند که اگر آمریکا حمله نظامی کند، در واکنش به آن، چه میکنند. بعد از انتشار آن بیانیه، امام در سخنان مهمی فرمودند که این بچهها چون جوان هستند از روی احساسات جوانی این موضوع را در بیانیهشان نوشتهاند! و الا آمریکا غلط میکند حمله نظامی بکند. (امام در سخنان خود فرمودند: «شما میبینید که الان مرکز فساد آمریکا را جوانها رفتهاند گرفتهاند، و آمریکاییهایی هم که در آنجا بوده گرفتند، و آن لانۀ فساد را به دست آوردند و آمریکا هم هیچ غلطی نمیتواند بکند، و جوانها هم مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. بیخود صحبت این که اگر دخالت نظامی [کند]، مگر آمریکا میتواند دخالت نظامی در این مملکت بکند؟ امکان برایش ندارد. تمام دنیا توجهشان الان به اینجاست. مگر آمریکا میتواند مقابل همۀ دنیا بایستد و دخالت نظامی بکند؟ غلط میکند دخالت نظامی بکند! نترسید؛ نترسانید. همین تعبیری که جوانهای ما از روی احساسات جوانی کردند که اگر چنانچه آمریکا بخواهد دخالت نظامی بکند ما چه خواهیم کرد، اصلاً این «اگر»ش را هم نباید بگویند. آمریکا عاجز از این است که دخالت نظامی در این جاها بکند.»)
طبعاً اگر کسی قبل از این بیانات حضرت امام ترسی از حمله آمریکا داشت ـ که بعید است در بین دانشجویان چنین موردی بوده باشد ـ بعد از شنیدن این کلمات دیگر کمترین اضطرابی در این خصوص نداشت. علت نوشتن آن مورد در بیانیه در واقع ترس دانشجویان از حمله نبود، بلکه همان احساسات جوانی در ضرورت تهدید آمریکا بود که امام فرمودند در همین حد هم احتمال حمله را مطرح نکنید.
بعد از عملیات طبس فضای داخل سفارت چطور بود؟
بعد از معجزه طبس دانشجویان برای حفظ جهات امنیتی و ضد جاسوسی، گروگانها را به بیرون از لانه منتقل و حتی بعضی از دانشجویان را در شهرهایی مستقر کردند که گروگانی به آنجا منتقل نشده بود. به همین جهت، شور و حرارت و کارهای اجرایی داخل سفارت کمتر شده بود.
بعد از اینکه گروگانها منتقل شدند، برخی مثل شما هنوز در سفارت حضور داشتند. آن زمان کارتان چه بود؟
آن زمان ما درگیر ترجمه اسناد بودیم. خواهران زیادی هم مشقت بازسازی اسناد رشته شده را پذیرفته و در آن قسمت مشغول بودند. بنده به دلیل نوع فعالیت فرهنگی که در انقلاب داشتم، پس از پیروزی در بعضی نشریات فعالیت داشتم و به همین دلیل با اینکه در لانه دقیقاً سیستم سربازخانه حاکم بود و دانشجویان بیش از هفتهای دو ساعت مرخصی نداشتند، اجازه داشتم که در هفته ۱۲ ساعت از محوطه لانه خارج شوم. تا آبان ۵۹ که ازدواج کردم و از لانه بیرون آمدم، به طور محدودی کار مطبوعاتی را در بیرون و عمدتاً کار ترجمه اسناد را در لانه دنبال میکردم.
شما هم با یکی از بچههای لانه ازدواج کردید؟
خیر؛ همسر من از دانشجویان انجمن اسلامی آمریکا بودند که در ایران به هم معرفی شدیم، ولی من تنها کسی هستم که در لانه ازدواج کردهام، زیرا مراسم عقد ما در ساختمان ویزای سفارت آمریکا برگزار شده است!
آیا اشغال یک سفارتخانه دیگر در زمان فعلی را هم مشروع میدانید؟
در آذرماه سال ۹۰ به محض اشغال سفارت انگلیس، متعدد سخنرانی و مصاحبه داشتم و در همه جا اثبات کردم که اشغال سفارت انگلیس عمل اشتباهی بوده است. همان لحظات اول که دانشجویان داخل سفارت شده بودند به نظرشان رسیده بود که اگر این خبر به من برسد، چقدر خوشحال میشوم و حتماً به حرکت انقلابی آنها میپیوندم. اما وقتی تلفنی خبر اشغال را دادند، بسیار نگران شدم و گفتم شما کجا رفتهاید! آدرس اشتباهی به شما دادهاند! (خنده)
پس آن عمل قابل تقلید در زمان حال نیست؟
آن زمان هنوز همه تشکیلات لازم برای اداره کشور وجود نداشت، دولت موقت بود و مجلس خبرگانی که در حال تدوین قانون اساسی بود. هنوز قانون اساسی نداشتیم و بالطبع نهادهای انتخابی و رسمی نظام تشکیل نشده بود. الان قانون اساسی تمام وظایف را روشن کرده و معنا ندارد که کسی برود سفارت اشغال کند. آن اقدام مقتضی زمان خودش بود. حضرت امام هم حل و فصل آن را به مجلسی ارجاع دادند که هنوز روی کاغذ بود؛ یعنی این قدر برای نمایندگان مردم ارزش قائل بودند. حال شما مجلس دارید و مجلس هم تصمیم به کاهش رابطه گرفته است. چرا بازیخورده جریانهای سیاسی میشوید و رأی مجلس را زیر پا میگذارید و اقدامی غیرقانونی و غیرعقلانی انجام میدهید و چنین هزینه بزرگ سیاسی و مادی را به ملت تحمیل میکنید؟
یعنی این دو اشغال را متفاوت میبینید از نظر فلسفه اشغال و نحوه آن؟
تفاوتهای متعدد ظرف زمانی و ابعاد سیاسی و عملیاتی این دو اقدام آن قدر زیاد است که در این فرصت قابل شرح نیست؛ همین قدر اشاره کنم که در ماجرای تسخیر لانه حتی یک لیوان هم نشکست! بچهها لیوان سفارت را در کمد میگذاشتند و از لیوان شخصی خود که از منزل آورده بودند استفاده میکردند. فقط در این جنبه چقدر تفاوت هست با آنچه در اشغال سفارت انگلیس شاهد بودیم؟! آیا کسانی که با طناب جریان انحرافی به چاه اشغال سفارت انگلیس رفتند، حاضرند از جیب خود هزینه خسارات را بپردازند؟ اقدام ما در آن مقطع مورد تأیید رهبری و مردم قرار گرفت و به تداوم و بقای انقلاب کمک کرد؛ از دیگر پیامدهای سوء اشغال سفارت انگلیس، طرح سوءظن علیه رهبری معظم بود که چرا مانند امام از این حرکت دانشجویان حمایت نکرده است! غافل از آنکه زمان و دوره متفاوت است؛ نه رهبر و رهبری! به هر حال آن اتفاق هم پروژه جریان انحرافی برای تغییر کانال خصومت مردم ایران از آمریکا به انگلیس بود که در چارچوب استراتژی حرکت به سوی آمریکا طراحی شده بود وگرنه همه میدانند چون که صد آید، نود هم پیش ماست و دوستی و رابطه با آمریکا، به ناچار دوستی و رابطه با انگلیس را هم در پی خواهد داشت!
منبع: سایت تاریخ ایرانی
نظر دهید