Skip to main content

ما دانش آموزان

ما یعنی من و مطهره و راضیه و مینا اصلا همه بچه‌های کلاس یک آرزوی بزرگ داشتیم. پشت ساختمان مدرسه نشسته بودیم و لقمه می‌خوردیم. یک دفعه یکی از بچه‌ها گفت: «تا حالا این تابلو را دیده‌اید؟» دیگری گفت: «کلی چیزهای قشنگ می‌شد روش زد.» همه به هم نگاه کردیم...

 

فایل پیوست

نظرات

نظر دهید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Lines and paragraphs break automatically.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.