سینا کتاب قصّه اش را ورق زد. بعد، از پدرش پرسید: «بابا، دزد دریایى، مثل توى قصّه ی جزیره ی گنج، واقعا وجود دارد؟»
پدرگفت: « آره پسرم، وجود دارد».
سینا با ناراحتى گفت: «.واى، پس اگر براى تعطیلات بخواهیم برویم دریا، خیلى خطرناک است».
پدر خندید وگفت: « نه سینا جان، لازم نیست نگران باشی. کسانى هستند که از دریا محافظت می کنند».
سینا با تعجّب پرسید: «کی؟».
بابا گفت: « نیروهای دریایی ارتش و سپاه پاسداران مراقب آب و خاک کشورمان هستند.»
سینا پرسید: « پس باید خیلى قوى باشند، مگر نه؟»
بابا گفت: « بله بگذار برایت قصّه ی محافظان دریا را بگویم.»
سینا با خو شحالی گفت: « بگو پدر!»
پدر گفت از گذشته تا الان افراد زیادی بودند که از دریاهای کشورمان محافظت می کردند. حتی بعضی از آنها در این راه جانشان را دادند.
سینا پرسید : « مثلاً کی»
...
ادامه داستان را در متن پیوست بخوانید:
نظر دهید