تاریخ شهادت: 
01 دی 1۳6۵

در سال 1۳۳۳ شمسی در روستای "بابا سلمان"، از توابع شهریار کرج، در خانواده‌ای مذهبی و بسیار مومن پسری به‌دنیا آمد که نام او را "یدالله" گذاشتند؛ یدالله کلهر چون قرار بود که در عرصه‌ای به پهنای دشت کربلا بار دیگر به یاری حسین زمان خود بشتابد و دستی باشد در میان هزاران هزار دست که به یاری دین خدا و خمینی کبیر آمدند.
چگونگی تولد و آغاز زندگی پرثمرش را از زبان پدر بزرگوارش بشنویم که می‌گوید: «در سال 1۳۳۳ به دنیا آمد. کودک در میان حیاط و زیر آسمان آبی و زلال پا به دنیا گذاشت. پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس می‌شد. زمانی‌که به‌دنیا آمد، گوشه گوش راستش کمی بریده بود. وقتی کودک را در آغوش پدرم گذاشتم، با دیدن گوش او گفت: این پسر در آینده برای کشورش کاری می‌کند. یا پهلوان می‌شود یا شجاعت و رشادتی ستودنی از خود نشان می‌دهد. یدالله از کودکی بچه‌ایی ساکت، مؤدب و بسیار جدی بود. وقتی عقلش رسید خواندن نماز را شروع کرد. از همان کودکی در صف آخر جماعت نماز می‌خواند.
ما به‌طور دست‌جمعی با برادرانم زندگی می‌کردیم و یدالله از همه برادرزاده‌هایم قوی‌تر بود؛ اما با تمام قدرت جسمی و نیرومندی، اخلاقی پهلوانی و اسلامی داشت. هیچ وقت به ضعیف‌تر از خودش زور نمی‌گفت. همیشه از بچه‌های ضعیف دفاع می‌کرد و مواظب آنان بود. یدالله خیلی کوچک‌تر از آن بود که معنای میهمان و میهمان‌نوازی را بداند؛ اما هنوز مدرسه نمی‌رفت که بیشتر ظهرها دوستانش را با خبر به سر سفره می‌آورد. یدالله بسیار بخشنده و مهربان بود. چون ما در روستا زندگی می‌کردیم، یدالله شاداب پرانرژی و بسیار فعال تربیت شد و رشد کرد. از همان کودکی در کارهای دامداری به ما کمک می‌کرد. بسیار زرنگ و کاری بود. از همان بچگی یادم می‌آید که شجاع و نترس بود. در بازی‌ها میان بچه‌ها محبوب بود و همه به او علاقه داشتند. با همه شادابی و فعال بودن هرگز ندیدم با کسی دعوا و درگیری داشته باشد و این یکی از خصوصیت‌های مشخص این شهید بود. هر کس به دنبالش می‌آمد و می‌گفت برای ورزش برویم، می‌گفت: یا علی. خلاصه هیچ وقت از ورزش و بازی روی‌گردان نبود. اما با این همه خیلی پرحوصله و پر دل بود.
یدالله دوران دبستان را در روستا گذراند. سپس برای ادامه تحصیل به شهریار علیشاه عوض رفت و تا کلاس نهم درس خواند و بعد به‌خاطر مشکلات راه و دوری مدرسه به تحصیل ادامه نداد. در دوران تحصیل همیشه درسش خوب و جزو شاگردان ممتاز بود.»
یدالله پس از ترک تحصیل در یک تانکرسازی مشغول کار می‌شود. وی در سال 1۳۵1 همراه یکی از دوستانش در کار برق و سیم‌کشی ساختمان وارد می‌شود و در شهر اصفهان یک پروژه بزرگ برق‌کشی را با موفقیت در اسرع وقت به پایان می‌رساند. در سال 1۳۵۳ مدتی به جوشکاری می‌پردازد و همان سال به سربازی اعزام می‌شود. وی چندین‌بار از سربازی فرار می‌کند و سرانجام دوره آموزش خود را در ارومیه و بقیه سربازی‌اش را در شاهپور می‌گذراند.

فعالیت‌های انقلابی شهید پیش از پیروزی نهضت

از آن‌جا که خانواده‌اش پیش از انقلاب اسلامی با شخصیت حضرت امام(ره) آشنا بوده و از معظم‌له تقلید می‌کردند، او هم رساله و برخی کتاب‌های ایشان را مطالعه می‌کند و با افکار و اندیشه‌های ایشان آشنا می‌شود.
وی دوستان سرباز خود را جمع کرده، به روشنگری می‌پردازد و ماهیت رژیم را برای آنان آشکار می‌کند.
در سال 1۳۵۵ سربازی را تمام کرده و پس از بازگشت از سربازی دوباره به کارهای برق و سیم‌کشی ساختمان مشغول می‌شود. مدتی هم به آهنگری و جوشکاری می‌پردازد.
یدالله با شروع جرقه‌های انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاسی می‌شود. جوانان محل را جمع کرده درباره حضرت امام و انقلاب برای آنان صحبت می‌کند. وی نخستین کسی بود که در مسجد "بابا سلمان" تکبیر و شعار مرگ بر شاه سر می‌دهد و مردم را به مبارزه علیه شاه ترغیب می‌نماید. مدتی از سوی پاسگاه شهریار مورد تعقیب قرار می‌گیرد. 
با هوشیاری تمام فعالیت‌هایش را گسترش می‌دهد و هر روز بچه‌های محل را جمع می‌کند و با آنان شعارهای تند انقلابی از جمله شعارهای مرگ بر شاه را سر می‌دهند. او فعالانه در اغلب صحنه‌های انقلاب اسلامی حضور می‌یابد و در روزهای پیروزی انقلاب برای فعالیت بهتر و بیشتر راهی تهران می‌شود. در راهپیمایی‌ها حضور جدی می‌یابد. در 21 بهمن 1۳۵7 هنگام تصرف پادگان "باغشاه" از ناحیه پا تیر می‌خورد و مجروح می‌شود و چند روز در بیمارستان بستری می‌گردد.
 

فعالیت‌های شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی، فعالانه در مسائل انتظامی و امنیتی در کرج فعالیت می‌کند. وی از جمله بنیان‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه کرج به‌شمار می‌رود. در فروردین ماه 1۳۵8 به‌دنبال تحرکات ضد انقلاب در کردستان به سرپرستی یک گروه عازم آن‌جا می‌شود و مدتی به نبرد علیه ضد انقلاب می‌پردازد.
 

فعالیت‌های شهید در دوران دفاع مقدس

او که پاسداری پاکباخته و فدایی انقلاب بود، پس از شروع جنگ تحمیلی گروهی از پاسداران سپاه کرج را ساماندهی کرده، با پذیرفتن فرماندهی آن‌ها راهی جبهه‌های "سرپل ذهاب" و "گیلان‌غرب" می‌شود و این جمع مدتی در آن جبهه علیه دشمن بعثی عراق به مقابله می‌پردازند. وی در آزادسازی گیلان‌غرب ایثار و شهامت بالایی از خود بروز می‌دهد و توانمندی نظامی خود را به نمایش می‌گذارد.
او پس از مدتی جنگیدن در جبهه‌های غرب و پس از آزادی گیلان‌غرب، به جبهه‌های جنوب اعزام می‌شود و با نیروهای خود در جبهه آبادان مستقر می‌گردد و در حساس‌ترین شرایط، آبادان را همراه دیگر نیروهای مردمی از سقوط و اشغال نجات می‌دهد. فرماندهان خیلی زود به توانمندی نظامی و لیاقت شهید کلهر پی می‌برند و از استعداد وی در مسئولیت‌های مختلف بهره می‌گیرند. شهید کلهر در تشکیل "تیپ المهدی" نقش اساسی ایفا می‌کند و خود به‌عنوان جانشین فرماندهی آن برگزیده می‌شود.
کلهر از زمانی که وارد جنگ می‌شود در اکثر عملیات‌ها با مسئولیت بالا و هدایت نیرو و فرماندهی محور وارد عمل می‌گردد و بارها در جبهه مجروح می‌شود. در عملیات "فتح‌المبین" به‌عنوان خط‌شکن حماسه می‌آفریند و در منطقه "ام‌الرصاص" جراحت سختی برمی‌دارد.
اما او کسی نبود که از پای بیفتد و به بهانه جراحت پای از جبهه بکشد. یک کلیه‌اش را از دست می‌دهد و یک دستش بر اثر ترکش عملاً از کار می‌افتد. جای جای بدنش ترکش می‌نشیند ولی او که عاشق جبهه و بسیجیان بود، آنان را ترک نمی‌کند.
او در سال 1۳61 یک دوره فشرده تخریب و مربی‌گری را در پادگان امام حسین(ع) می‌گذراند. در اردیبهشت ماه 1۳6۳ همراه گروهی به "سوریه" و "لبنان" اعزام می‌شود و جبهه‌های مختلف لبنان از جمله بلندی‌های جولان را بازدید می‌کند. پس از بازگشت از لبنان به جبهه‌های جنوب باز می‌گردد.
کلهر در عملیات "فتح‌المبین" با مسئولیت معاونت تیپ وارد عمل می‌شود و در محور فکه و تنگه رقابیه حماسه می‌آفریند. پیش از تشکیل تیپ المهدی(ع) وی در طرح، برنامه و هدایت عملیات‌ها نقش مؤثر و به‌سزایی ایفا می‌کند. پس از شرکت فعال در عملیات "رمضان" در لشگر 27 محمد رسول‌الله(ص) به‌عنوان جانشین لشگر منصوب شده و با این مسئولیت در عملیات "والفجر مقدماتی" و "الفجر 1" حضوری تعیین‌کننده می‌یابد.
او در عملیات "والفجر 8" وارد عمل می‌شود و به‌عنوان فرمانده به هدایت نیروها می‌پردازد. او در این عملیات به‌سختی مجروح می‌شود به‌طوری که به‌خاطر مداوا حدود یک سال در بیمارستان بستری می‌گردد. هنوز بهبود نیافته، به جبهه‌های نبرد می‌شتابد و در عملیات "کربلای 4" و "کربلای ۵" حضوری چشمگیر و حماسی می‌یابد.

نحوه شهادت

شهید کلهر که چمدانی پر از شکوفه‌های یاس تقوا همراه داشت و برای ملاقات و ضیافت با شکوه عشق لحظه‌شماری می‌کرد، عاقبت در "شلمچه" کارت سبز دعوت در میهمانی کروبیان را دریافت کرد. و در اول دی ماه 1۳6۵ در عملیات "کربلای ۵" در منطقه شلمچه درحالی که برای شرکت در جلسه عازم پشت جبهه بود، تذکره عبور و معراج به عالم ملکوت را گرفت و از شرکت در جلسه زمینیان باز ماند و بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید.
 

وصیت‌نامه شهید کلهر

بسم رب الشهدا و الصدیقین
من طلبنی وجدنی و من ...
با سلام و درود بر محمد(ص) و امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمینی، رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان؛ رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راه‌های انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله می‌باشد حرکت خود را ادامه دهیم. با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم، بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.
خدایا! شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا برهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم .
خدایا! شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.
خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شده‌ام و خواسته باشم خود را از دست این سختی‌ها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم، بلکه می‌خواهم شهید شوم تا اگر زنده‌ام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
می‌خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان، حسین علیه‌السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده‌ام.
ای بهتر از همه دوست‌ها و یارها! مرا دریاب. ای معشوقم، مرا تو خوش بخوان. من انسانی گنهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمی‌توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.
گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی می‌افتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد.
بار الها! خودت این سختی‌ها را از دوش من بردار.
پدر عزیزم! مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم و از من راضی باش تا خدا هم از من خوشنود گردد و مرا بیامرزد، و امیدوارم بتوانم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیف خود به اسلام و قرآن رضایت خدا و شما را فراهم کنم. صبور باش و مبادا با بی‌صبری دلگیرم کنی.

نظر دهید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • Lines and paragraphs break automatically.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.