آزادی خرمشهر

درسال١٣٥٩آن‌ وقت که شما هنوز به دنیا نیامده بودید،کشور عزیز ما ایران مورد هجوم رژیم بعثی عراق قرارگرفت و جنگی رخداد که پدران و مادران و بزرگ‌ترهای شما آنرا به‌خوبی به یاد دارند.

 شما در این فیلم شاهد رشادت‌های دلیرمردانی هستید که در عملیات بیت‌المقدس  در مقابل دشمن تادندان‌مسلح بعثی، تا پای جان ،برای آزادی خرمشهر مقاومت کردند.

شهید ابراهیم هادی

ابراهیم هادی در یک اردیبهشت سال 1۳۳6 به دنیا آمد و تحصیلات دوران دبستان خود را در مدرسه طالقانی گذراند. او همچنین مقطع دبیرستان خود را در مدارس ابوریحان و کریم‌خان گذراند. ابراهیم توانست در سال ۵۵ دیپلم ادبی خود را دریافت کند. او از همان سال‌های پایانی دوره دبیرستان، مطالعاتی غیر از دروس تحصیلی خود را نیز شروع کرد.

مرد دست نیافتنی!

سیدّعلی اندرزگو در سال 1۳18 خورشیدی در شهر تهران به دنیا آمد. سختی زندگی موجب شد تحصیل را رها کند و مشغول کار شود، ولی در همان شرایط هم به علوم دینی روی آورد. در نوجوانی با شهید نواّب صفوی آشنا شد و در مبارزه با رژیم شاهنشاهی از او الهام گرفت. در قیام 1۵ خرداد سال 1۳42، شهید اندرزگو به عرصه ی مبارزه با آن نظام وارد شد و مورد تعقیب مزدوران ساواک قرار گرفت.

قزوین شهر عباس بابایی

قزوین در دوره ی حکومت صفویان، بیش ا ز پنجاه سال پایتخت ایران بود و به همین دلیل، مأموران خارجی، سران نظامی و تاجران زیادی به این شهر رفت و آمد داشتند و کاروا ن های بزرگی با کالاهایشان وارد این شهر می‌شدند.

با اینکه زلزله هایی آثار بزرگ آن روزگاررا خراب کرده اند، هنوز هم برخی از بناها باقی مانده اند؛ مثل مسجد جامع و کاخ صفویان. آثاری هم در موزه ی قزوین به نمایش گذاشته شده اند؛ مثل مجسّمه ها، سکّه ها، و تابلوهای نقّاشی.

سردار جزیره مجنون

خوب یادم هست توی محل ما یک دیوارِ خشت و گِلی بلند بود. بزر گترها همیشه به ما می‌گفتند: «نباید زیر آن دیوار بنشینیم. چون دیوار خاک سست و کهنه دارد و هر آن ممکن است  فرو بریزد.» ما نمی‌دانستیم خاک کهنه و سست چه معنی می‌دهد. برای همین همیشه بعد از بازی و فوتبال، عرق ریزان زیر سایه بلندش می‌نشستیم و خستگی می‌گرفتیم. از بین ما فقط یکی از بچه ها بود که دورتر می‌نشست و با نگرانی نگاه مان می‌کرد.

قهرمان

آتش پشتیبانی دشمن از ساعت‌ها پیش فروکش کرده بود، اما تانک‌ها بی امان شلیک می‌کردند و مجال هیچ حرکتی را به رزمنده‌ها نمی‌دادند. روزی طولانی و خسته کننده بود. برای چند دقیقه فراموش کردند کجا هستند و برای چه آمده اند. هر سنگری به قربانگاهی بدل شده بود. آن همه ویرانی و اندوه، دیوار صبر و توانشان را در هم می‌شکست.

بی هدف و درمانده به جست و جوی کسانی رفتند که تا ساعت ها پیش با آ نها همراه بودند و حالا یادشان لحظه ای تنهایشان نمی‌گذاشت.

Subscribe to خاکریز