چقدر شلوغ بود. جمعیت موج میزد. یک نفر چقدر میتواند قلب مردم را تسخیر کند! میگفتند از زمان جنگ تا روز شهادت، پوتینش را کنار نگذاشته بود. اسماعیل عکسها را نگاه میکرد. به فکر فرو رفت. مرد همه میدانها؛ موقع نبرد، شجاعترین؛ موقع ساختن، پرکارترین؛ موقع حادثه، حاضرترین؛ باور نمیکرد. میگفتند اگر او و یار قدیمیاش در زلزله بم نبودند تعداد تلفات چند برابر میشد.
تشییع سردار تمام شد. اسماعیل در راه برگشت مدام در فکر بود.در کلاسهای مسجد همیشه فعال بود. اسماعیل و سهراب از مربیان دائمی کلاسها بودند و بچههای دوره دوم ابتدایی، مشتریهای پر و پا قرصشان. کاردستیهای الکتریکی را بچهها خیلی دوست داشتند. اسماعیل طرز ساخت این کاردستیها را به بچهها یاد میداد. این بار قصد داشت ساخت چراغ مطالعه یا چراغ خواب را به بچهها آموزش دهد. البته بچهها «مدار الکتریکی» را در فصل «انرژی الکتریکی»علوم چهارم یاد گرفته بودند.
اسماعیل معمولا به جنبه مهمتر هر کاری فکر میکرد. جملی زیبای رهبر انقلاب اسلامی را که در درس هفتم فارسی چهارم آمده بود، خوب یادش میآمد؛ ایشان فرموده بودند که: «کرکردن باید محور تلاش باشد.» او به بچههای منطقههای زلزلهزده و محروم میاندیشید؛ در آن اوضاع و احوال چه میکنند؟ آیا کسی هست که چیزهای مورد نیازشان را تهیه کند یا آنچه را مورد علاقهشان است، به آنها یاد بدهد؟
نظر دهید