اینجا زادگاه سردار است، روستای قنات ملک، در نزدیکی «رابر» کرمان، همهی اهالی روستا خودشان را بادیگارد او میدانند. جانشان به جانش بسته است یا بیخیال از کنارت رد میشوند و به سؤالت جواب سر بالا میدهند تا مبادا حرف بی جایی زده باشند یا اینکه به مهلکهی مبهم مواجهه با غریبهها میآیند تا از همولایتیشان دفاع کنند.
سؤالت هرقدر هم که ساده باشد، کلی فکر میکنند، بعد به هم نگاه میکنند تا چند کلمه جواب بدهند. من یک سؤالی ساده میپرسیدم؛ چقدر سردار را دوست داری؟ و یک جواب مشابه میشنیدم: «تو بچهی شهر هستی. نمیدونی وقتی یه نفر سردار مملکت میشه و به روستای بچگیهاش برمیگرده، چقدر مهمه» روستایشان بکر در میان کلی کوه و دشت قرار گرفته است و آنها حاضر نیستند نه روستا و نه دنیایشان را با کسی سهیم شوند. دلخوشند به اسطورهای زندگیشان، حسابی با قهرمان روستایشان پزمیدهند، آنهم فقط با چند جملهای کوتاه.
معمولیهای خاصی
قنات ملک یک روستای معمولی است، مثل خیلی از روستاهای دیگر. خانههایی با دیوارهای کوتاه و یک طبقه و گاهی آغلهایی در حیاط. درختانی که در این روزهای سرد زمستانی، در انتظار باران و برف هستند تا در بهار و تابستان پربار باشند. زنان و مردان قنات ملک لباس خاصی به تن ندارند، لهجهیشان هم چندان پیچیده نیست، ظرافتهای خاص خودش را دارد. با یک سلام و علیک و حال و احوالپرسی ساده از کنار هم میگذارند و روزهایشان را به سبکی عادی سپری میکنند: بردن گوسفندان به چراگاه، کشاورزی، باغداری، دیدن اخبار شبانگاهی و… در کنار تمام این معمولیها و عادیها، یک سری ویژگیهای خاص خود را هم دارند؛ مثلاً در بین صحبتهای معمولیشان گوش که تیز کنید، بیش از همه فامیلی سلیمانی را میشنوید. دقیق هم که نگاه کنید، فامیلی سلیمانی را بر سر کوچهها زیاد میبینید. آنقدر که شاید وقتی برای اولین بار چشمتان به کوچهی شهید اسماعیلی سلیمانی بیفتد (کوچهای که تقریباً در نزدیکی خانهی سردار و پدرش قرار دارد) هیجانزده به دنبال یکی از اهالی روستا بگردید تا از او بپرسید که «این کوچهی شهید اسماعیلی سلیمانی، به نام برادر سردار یا یکی از نزدیکان اوست؟» و بعد با صدایی معمولی که اتفاقاً هیچ نشانهای از تعجب و هیجان در آن نیست، مواجه شوید که میگوید: «نه اینجا خیلیها سلیمانی هستند. چون ما از طایفهای بزرگ هستیم که فامیلی همهمان سلیمانی است؛ مثلاً سردار شهید احمد سلیمانی را هم داریم که اتفاقاً همرزم سردار قاسم سلیمانی بوده.» راست میگوید. خیلیها سلیمانی هستند و خوب آداب زندگی طایفهای را میدانند. همین زندگی در فضایی که طایفه و خانواده مهم هستند در عراق به کمک سلیمانی آمده است. او با استفاده از تجربهی قنات ملک، توانست طوایف پراکندهی عراقی را در برابر امواج حملات داعشی، منسجم کند. اوج کار سردار سلیمانی، متحد کردن قبایل منطقهی جوف الصخر در نزدیکی کربلا بود که این طوایف توانستند در آستانهی عاشورای پارسال، شبهنظامیان داعشی را از این منطقه برانند؛ تجربهای که بعدها در مناطق قبیلهنشین دیگر عراق مانند بیجی، سامرا، الرمادی و… هم تکرار شد تا عملاً داعشیها متوقف و تا حد زیادی از مناطق مرکزی و جنوبی عراق، رانده شوند.
غروب که میشود، مردم روستا دستهدسته در خانههایشان وضو میگیرند و به سمت مسجد روستا میروند. یکی از آنها میگوید: «این مسجد با پیگیری سردار ساخته شده است و ما مراسم مهم خود را اینجا برگزار میکنیم.»
هدیههای ناقابل عزیز
باید پای صحبت زنهای روستای قنات ملک نشست و حرفهایشان را شنید. خصوصاً وقتی که شیر بزهایشان را دوشیدهاند و دارند با آن پنیر درست میکنند تا بعد با گردوی له شدهای که محصول باغهای خودشان است، قاتی کنند و صبحها بخورند. (و چقدر خوشمزه است!) یا وقتی کشکهایشان را میسابند تا غذای محلی درست کنند. اینها دارایی زنهایی است که با دست خود درست کردهاند و اشتیاق دارند وقتی سردار به روستایشان میآید، همانها برای او به هدیه ببرند.
اصلاً هدیه بردن برای سردار یکی از علایق قنات ملکیهاست. آنها با کلی هیجان و شوق از روزهایی میگویند که سردار میآید و هر کدامشان در پستوی خانهی خود به دنبال چیزی میگردند. یکی کشک میبرد و یکی پنیر و یکی هم دوغ، دیگری هم گوسفند و بزغالهاش را بغل میکند و میرود تا نزدیکی خانهی سردار. بعد به رسم ادب و محبت خوردنیهای خانهی خود را به او هدیه میکنند. یکی از زنها میگوید: «سردار حواسش به همه هست. از تکتک ما تشکر میکند.» اما در بین این همه هیجان و محبت، سؤال مهمی که کمی جنسی فضولی دارد، این است که آیا سردار هدیهها را میپذیرد؟ حرف به اینجا که میرسد، یکی از مردها بحث را ادامه میدهد: «خب، سردار آدم مهمی است. او دل هیچکسی را نمیشکند اما راستش نمیتواند بپذیرد ولی ما محبتمان را به او نشان میدهیم حتی به خانهیمان دعوتش میکنیم و او گاهی این دعوت را میپذیرد. سردار بابت هدیهها آنقدر مهربانانه تشکر میکند که حتی وقتی نمیپذیرد، دلمان نمیشکند… ببینید نکته اینجاست که ما هم جایگاه سردار را میشناسیم.» سردار بهتر از هر کسی دیگری میداند که مردم این روستا در شرایط خوبی زندگی نمیکنند؛ یعنی امکاناتشان کم است و ساکن بودن در یک منطقهی کوهستانی گاهی زندگی را برای آنها سخت میکند؛ آنقدر سخت که در این سالهای پر از ادعای پیشرفت تکنولوژی، آنها هنوز گاز ندارند و در سرمای زمستان مجبورند که با نفت چراغهای خود را روشن کنند تا شبها خانههایشان مثل لولههای آب در حیاط، یخ نزند. سفرهای دل زنان پر تلاش روستا که پهن میشود، مشکلات و سختیهای زندگیشان یکییکی رو میآید. گاهی با اخم میگویند و گاهی با لبخند اما چه فرقی میکند، زندگی برایشان همین است. حتی بعد از این شکایتهای خودمانی، صبح فردایشان را باید مثلی تمام دیروزهایشان آغاز کنند.
آیا سردار خشک و خشن است؟
همیشه شنیدهایم یا دیدهایم که شرایط اقتضا میکند، نظامیها و کسانی که پیوسته در میدانهای جنگ هستند، افرادی جدی، خشن و خشک باشند. حالا شاید این فرضیه برای بعضی صدق کند اما حداقل دربارهی قاسم سلیمانی اینطور نیست. هر جا که با اهالی روستا دربارهی اخلاق سردار صحبت کنید، همه لبخندی روی لبشان میآید و میگویند: «سردار خیلی خوشاخلاق است… او در مسجد که مینشیند، با کوچک و بزرگ حال و احوال میکند و حتی متناسب با سنشان با آنها شوخی میکند. به همین خاطر هیچکسی از سردار نمیترسد از بس که مهربان است.»
صحبت از مهربانی که میشود، جوان دیگری میگوید: «ما نباید یادمان برود که سردار کیست و چه جایگاه اجتماعی مهمی دارد. او شخص خوشاخلاقی است.» و بعد حرفش را میخورد و به دوست دیگرش خیره میشود. انگار مردم روستای قنات ملک یاد گرفتهاند که باید سردار زادگاهشان را حفاظت کنند. مبادا حرفی از دهانشان بیرون بیاید که نباید گفته شود. همین است که گاهی سخت حرف میزنند و گاهی حرفهایشان را میخورند، حتی وقتی دربارهی دوست داشتن و خوشاخلاقیهای اسطورهشان باشد.
راستی، نوشتم «اسطوره» یکی از جوانها میگوید: «نیازی نیست کسی اثبات کند که سردار یک اسطوره است. گرچه میدانیم که او امام حسین (ع) نیست که شخصی معصوم به حساب بیاید اما این مرد آنقدر بزرگ است که به یک اسطوره تبدیل شده. حالا چه دیگران از این حرف خوششان بیاید و چه نیاید… حرف دیگران اهمیتی ندارد…»
یکی از حرفهای دورهمی این جوانها آن است که سردار در ایران طرفدارهایی دارد که حتی از قنات ملکیها هم پرشورترند و بیش از این همه دل به او سپردهاند و گوشهایشان را تیز کردهاند تا اگر روزی سردار کمکی خواست یا کاری داشت، بشتابند.
گرچه او سالها نقش مهمی در جنگهای عراق، افغانستان، لبنان و … داشته اما امسال بیش از هر وقت دیگری اسمش سر زبانها افتاد و از تلاشهایشان در مبارزه با داعشیها صحبت شد. حالا چشم تمام دنیا به او و شجاعتهایش است.
یک، دو، سه… ورزش
وقتی از رابر به سمت روستا در حال حرکت باشید، اولین نمایی که از روستا میبینید، یک ورزشگاه در حالی تأسیس است. کمی دورتر و با فاصله بیشتر، یک زمین چمن مصنوعی است که معمولاً تعدادی از جوانان مشغول فوتبال بازی کردن در آنجا هستند. اشاره به اسکلت نیمهکاره کافی است تا صحبت از علاقهی سردار به ورزشی به میان بیاید.
این اسکلت ورزشگاهی است که با پیگیری سردار برای اهالی روستا در حال ساخت است. کمی دورتر از آنهم زمین چمنی قرار دارد که جوانها وقتهای بیکاری به آنجا میروند و فوتبال بازی میکنند. همه منتظرند تا این سوله کامل شود و بتوانند در آن جمع شوند.
اهالی میگویند، سردار آنقدر ورزش دوست دارد که یک زمانی تصمیم میگیرد دستور ساخت این ورزشگاه را برای جوانها بدهد. حالا نه اینکه فقط کلنگ ساخت یک ورزشگاه را به زمین بزند و بعد هم بیخیالی ورزش شود، نه. یکی از جوانها میگوید: «اگر ما برای خودمان یک جام ورزشی داشته باشیم یا مسابقهای، چیزی برگزار کنیم و سردار را برای اهدای جوایز دعوت کنیم، او با علاقهی زیاد در این مراسم شرکت میکند و اتفاقاً کلی جوانها را تشویق میکند.»
صحبت به اینجا که میرسد، شخص دیگری آرام میگوید: «سردار حتی یکبار هم به برگزیدهی مسابقهی ورزشیمان یک سفر مشهد جایزه داد.» بعد لبخندی از روی رضایت میزند. شاید باز هم ادامهی حرفش را خورده باشد؛ میگویند سلیمانی به ورزشی علاقهی زیادی دارد و هوای جوانان همولایتیاش را دارد. کافی است به او بگویند که در ولایتش، مسابقهای برگزار میشود تا برای تشویق جوانان، خودش را به قنات ملک برساند؛ اما این تمام قصه نیست چون خود سردار هم حسابی اهل ورزش است. کسانی که در این چند سال اخیر حواسشان به سردار و علایقش بوده، خوب میدانند که سردار کوهنوردی را خیلی دوست دارد و چه جایی بهتر از قنات ملک و کوههای بکر اطراف آنکه یکی از یکی زیباتر هستند. سردار در یکی از مسابقات ورزشی برگزارشده در روستا، یک جایزهی سفر به مشهد مقدس به برنده تقدیم میکند.
مزاری برای مادر
«اگر سردار نسبت به روستای خودش عرقی نداشت و دلش نمیخواست به اینجا برگردد، خیلی راحت پدر و مادرش را با خودش میبرد. حتی اصلاً اجازه نمیداد که مادرش را اینجا خاک کنند تا هر چند وقت یک بار به سراغ قبرش بیاید و برایش فاتحه بخواند.» این را جوانی میگوید که شیفتهی سردار است و آرزو دارد یک بار سردار به خانهشان مهمان شود، حتی برای چند دقیقه.
قبرستان روستای قنات ملک کمی دور از خانههاست و با وجود کوچکی، تقریباً سه بخش کلی میتوان برایش در نظر گرفت. یک بخش که اهالی امواتشان را در آن دفن کردهاند و بخشی دیگر که ارتفاع بیشتری دارد، جایگاه شهد است؛ شهدایی که مردم به آنها ارادت دارند و وقتی دلشان میگیرد به سراغ قبور آنها میآیند. در بخش میان این دو، قبر مادر سردار قرار دارد. یک قبر بزرگ سفید که روی آن با خط نستعلیق نوشته شده است:
«آرامگاه خادمهی حضرت فاطمه الزهرا (س)
حاجیه فاطمه سلیمانی بنت اسدالله
متولد 1۵/01/1۳02 که در تاریخ 18/06/1۳92 چشم از جهان فروبست و به دیدار حق شتافت. مادری که در پاکی و ادب و محبت و کمک به دیگران و عشق به اهلبیت (ع) خصوصاً سرور و سالار شهیدان حسین بن علی زبانزد بود و در نهضت امام خمینی (ره) و استمرار آن تا آخر از حامیان آن بود و در هجوم صدام به جمهوری اسلامی ایران سه فرزند خود را برای دفاع از اسلام و ایران روانهی جنگ کرد.»
این قبر مادر سردار است. یکی از اهالی میگوید وقتی مادرش از دنیا رفت، همهی اهالی روستا دست به دست هم دادند و از جمعیت زیادی که به آنجا آمده بودند، پذیرایی کردند. آنقدر این مراسم خوب برگزار شده بود که سردار روز آخر پیش مردم روستا میآید و از آنها تشکر میکند که به این خوبی مهماننوازی کرده بودند. اهالی هنوز خاطرهی آن روزها و حتی تشکر شیرین سردار را به خوبی به یاد دارند و با هیجان از آن صحبت میکنند.
مردم روستا مثل خیلیهای دیگر، عادت دارند که روزهای پنجشنبه و جمعه سری به امواتشان بزنند. هر کدام که از کنار قبر عزیزانشان میگذرند، سری هم به قبر مادر سردار میزنند و فاتحهای میخوانند و از خوبیهایش حرف میزنند؛ از خوبیهای مادرش، از خوبیهای پدرش… و بعد دعایی بدرقهی راه پدر و پسر میکنند. حتماً آمینهای خالصانهشان جواب میگیرد.
پیشکشی پربرکت
رفتن به روستایی که خیلی معمولی است و هیچچیز خاصی ندارد ولی زادگاه مردی مثل سردار قاسم سلیمانی است، دانهی هزار و یک حرف و نکته در دل مسافرانش میکارد تا شاید روزی جوانه بزنند. مثل اینکه میتوان اسطوره و قهرمان یک نسل یا نسلها شد و فقط در یک روستای دورافتاده به دنیا آمد، میشود بزرگ شد و همچنان مهربان و خوشاخلاق باقی ماند، میشود به شخصیتی مهم تبدیل شد و زادگاه و خاطرات آن را فراموش نکرد و خیلی چیزهای دیگر؛ اما باید متعادل بود و در میان اندیشههای متعالی، به زمین هم نگاه کرد. حالا اگر شما هم مجالی برای سفری طولانی داشتید، یکی از خوششانسیهایتان این خواهد بود که با یکی از زنان روستا آشنا شوید و اتفاقاً هنگام پختن نانهای «تیری» کنارش باشید و او شما را به آن نانهای نازک دعوت کند. بعد، سرمست از بوی نانی که زن با دستهای کارکردهاش درست کرده، برکت مادری را به سفرهی خود بیاورید.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی صبح ابر
نظر دهید